بسم الله الرحمن الرحیم
«وَ اِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (۶۷) قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لّنَا مَا هِیَ قَالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ (۶۸) قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاء فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (۶۹) قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَ اِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَاِنَّا اِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (۷۰) قَالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِیرُ الأَرْضَ وَ لاَ تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِیَةَ فِیهَا قَالُواْ الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَ مَا کَادُواْ یَفْعَلُونَ (۷۱) وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَ اللّهُ مُخْرِجٌ مَّا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ (۷۲) فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللّهُ الْمَوْتَی وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۷۳) »
[و هنگامی که موسی به قوم خود گفت: خدا به شما فرمان میدهد که ماده گاوی را سر ببرید. گفتند: آیا ما را به ریشخند میگیری؟ گفت: پناه میبرم به خدا که (مبادا) از جاهلان باشم* گفتند: پروردگارت را برای ما بخوان تا بر ما روشن سازد که آن چگونه (گاوی) است؟ گفت: وی میفرماید: آن ماده گاوی است نه پیر و نه خردسال (بلکه) میانسالی است بین این دو، پس آن چه را (بدان) مأمورید به جای آرید * گفتند: از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن کند که «رنگش چگونه است»؟ گفت: وی میفرماید: آن، ماده گاوی است زرد یکدست و خالص که رنگش بینندگان را شاد میکند* گفتند: از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن گرداند که «آن چگونه (گاوی) باشد»؟ زیرا (چگونگی) این ماده گاو بر ما مشتبه شده و(لی با توضیحات بیشتر تو) ما ان شاء الله حتماً هدایت خواهیم شد* گفت: وی میفرماید: در حقیقت، آن ماده گاوی است که نه رام است تا زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند. بینقص است و هیچ لکهای در آن نیست. گفتند: اینک سخن درست آوردی، پس آن را سر بریدند و چیزی نمانده بود که نکنند* و چون شخصی را کشتید و در باره او با یکدیگر به ستیزه برخاستید و حال آن که خدا آن چه را کتمان میکردید آشکار گردانید* پس فرمودیم: پارهای از آن (گاو سر بریده را) به آن (مقتول) بزنید (تا زنده شود) این گونه خدا مردگان را زنده میکند و آیات خود را به شما مینمایاند، باشد که بیندیشید]
1) امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: خداوند عز و جل به یهودیان مدینه فرمود: و به یاد آرید: «اِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً» و تکه ای از آن را بر این شخصی که در میان شما کشته شده بزنید تا به اذن خدا زنده و برپا شود و شما را از قاتل خود باخبر سازد و این در زمانی بود که آن کشته در میان آنها افتاده بود. موسی علیه السلام به امر خداوند، آنها را واداشت تا پنجاه نفر از بزرگانشان به خداوند نیرومند پُرتوان، همان خدای قوم بنی اسرائیل که محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش را بر تمامی آفریدگان برتری داد، سوگند یاد کنند و بگویند ما او را نکشته ایم و نمی دانیم چه کسی او را کشته است.اگر سوگند یاد کردند باید دیه کشته شده را بپردازند و اگر سوگند یاد نکردند باید یا قاتل را معرفی کنند و یا قاتل خودش اقرار کند تا قصاص شود، پس اگر هیچ کدام را انجام ندهند در زندانی جانکاه حبس می شوند تا اینکه یا سوگند بخورند یا قاتل را معرفی کنند یا قاتل خودش اقرار کند. آنها گفتند: ای پیغمبر خدا! آیا نمی شود به جای سوگند پول بدهیم یا به جای پول سوگند بخوریم؟ موسی فرمود: نه، خدا چنین حکم کرده است. قضیه چنین بود که زنی زیبا، در نهایت خوش رویی و خوش اندامی و نیکی و والا نسبی در پوششی متین، با خواستگارهای بسیار در قوم بنی اسرائیل می زیست. او، سه پسرعمو داشت که به یکی از ایشان که عالم تر و پرهیزکارتر بود، راضی گشت و خواست که به عقد او درآید. آن دو پسرعمو به او حسد ورزیدند و چون آن دخترعمو او را برتر دانسته بود بر او رشک بردند و قصد جان پسر عموی برگزیده خود کردند، پس او را به ضیافتی دعوت کردند و به قتل رساندند و جسدش را به محلّ سکونت بزرگترین قبیله بنی اسرائیل بردند و شبانه در میان آن جا انداختند. چون صبح شد، او را در آن جا یافتند و دریافتند که جان باخته است. آن دو پسر عموی قاتل سر رسیدند و جامه بر تن دریدند و خاک بر سر ریختند و از آن قبیله دادخواهی کردند. موسی علیه السلام آن قبیله را فراخواند و بازخواست کرد. آنها از این که او را کشته باشند یا بدانند چه کسی او را کشته است خود را برکنار دانستند. موسی علیه السلام فرمود: خداوند حکم کرده است که اگر قاتل را نمی شناسید چنین کنید. آنها گفتند: ای موسی! این سوگند، چه سودی دارد اگر ما را از پرداختن این دیه ی سنگین بی نیاز نکند و این دیه، چه سودی دارد اگر ما را از سوگند خوردن بی نیاز نسازد؟ موسی علیه السلام فرمود: همه سودها در اطاعت از خدا و سر نهادن به فرمان او و دست کشیدن از حرام اوست. گفتند: ای پیغمبر خدا! این تاوان گرانی است؛ حال آن که ما هیچ جنایتی نکرده ایم و سوگندی سخت است؛ حال آن که هیچ حقی بر گردن ما نیست. ای کاش خداوند عز و جل قاتل را به ما می شناساند و ما را از این دشواری نجات می داد. از پروردگارت بخواه که قاتل را بر ما نمایان سازد تا به سزای کارش برسد و داستانش نزد خردمندان آشکار شود. موسی علیه السلام فرمود: خداوند عز و جل حکم خود را در این کار بیان فرموده است و من نمی توانم چیزی جز حکم او به او پیشنهاد دهم و یا بر آن چه که فرموده اعتراض کنم؛ آیا ندیدید وقتی کار کردن در روز شنبه و یا گوشت شتر را بر ما حرام کرد نمی توانستیم به او پیشنهاد دهیم تا حکم خود را بر ما در آن کار تغییر دهد؟ ما باید در حکم او تسلیم او شویم و بر آن چه واجب فرموده پایبند بمانیم. موسی خواست تا حکمی را که بر دیگران نیز در چنین حادثه ای واجب می شد بر آنها واجب گرداند، امّا خداوند عز و جل به او وحی کرد: ای موسی! آن چه را پیشنهاد کردند بپذیر و از من بخواه قاتل را برایشان نمایان کنم تا او کشته شود و دیگران از این تهمت و تاوان در امان مانند؛ چرا که می خواهم با اجابت کردن پیشنهادشان روزی خود را بر مردی که از نیکان امّت توست فراخ گردانم؛ کسی که آئین او درود فرستادن بر محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش می باشد و محمّد صلی الله علیه و آله و پس از وی علی علیه السلام را از همه آفریدگان برتر می داند. می خواهم در پی این ماجرا، به پاداش گوشه ای از کردارش در راه بزرگ داشتن محمّد صلی الله علیه و آله و خاندانش او را در دنیا بی نیاز گردانم. موسی علیه السلام گفت: پروردگارا! قاتل این مرد را بر ما نمایان فرما. خداوند متعال به او وحی کرد: به بنی اسرائیل بگو: برای اینکه خداوند قاتل را بر شما نمایان سازد به شما فرمان می دهد گاوی را سر ببرید و تکه ای از آن را بر مرد کشته شده بزنید تا زنده گردد، پس فرمان خداوند را بپذیرید وگرنه بایست درخواست خود را رها کنید و به ظاهر حکم من پایبند بمانید. این همان حکایتی است که خداوند عز و جل فرمود: «وَاِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً» اگر می خواهید قاتل را بشناسید، تکه ای از آن را بر مرد کشته شده بزنید تا زنده شود و از قاتل خود شما را باخبر کند. «قَالُواْ» ای موسی! «أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا» به مسخرگی می گیری؟ می پنداری خداوند به ما فرمان می دهد گاوی را سر ببریم و تکّه ای از آن را برداریم و بر مرد کشته شده بزنیم تا این گونه یک مرده با دیدن تکّه ای از بدن مرده ای دیگر زنده شود؟ چگونه این ممکن است؟ موسی علیه السلام فرمود: «أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ» و به خداوند سخنی را که نگفته است نسبت دهم و همچون نادانان با امر خداوند متعال مخالفت ورزم و آن را با آن چه دیده ام قیاس کنم و از کلام و فرمان او سرباز زنم. سپس موسی علیه السلام فرمود: آیا آب مرد و آب زن، چیزی جز نطفه ای مرده است که چون به هم می رسند خداوند متعال از به هم پیوستن آنها انسانی زنده و برپا به وجود می آورد؟ و آیا بذرهایی که در زمین هایتان می کارید، در حالی که بی جان است، از هم نمی پاشد و نمی پوسد و سپس این خوشه های زیبا و باشکوه و این درختان راست قامت و دوست داشتنی از آن بیرون نمی زند؟ چون موسی علیه السلام آنها را مبهوت کرد «قَالُواْ» ای موسی! «ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لّنَا مَا هِیَ» یعنی اوصاف آن گاو چیست تا آن را پیدا کنیم، موسی علیه السلام از پروردگارش پرسید و او فرمود: «اِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ» پیر نیست، «وَلاَ بِکْرٌ» کم سال و نابالغ نیست، «عَوَانٌ» میانه حال است، «بَیْنَ ذَلِکَ» بین پیری و جوانی. «فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ» چون به آن فرمان داده شدید «قَالُواْ» ای موسی! «ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا» یعنی رنگ آن گاوی که به ما امر کردی آن را سر ببریم، خداوند عز و جل پس از این پرسش و پاسخ فرمود: «اِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاء فَاقِعٌ» زرد خوش رنگ که کم رنگ نباشد تا به سفیدی گراید و پُررنگ نباشد تا به تیرگی گراید. «لَّوْنُهَا» این گونه روشن باشد. «تَسُرُّ النَّاظِرِینَ» به سوی آن را از فرح بخشی و نیکی و خوش رنگی «قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَ» اوصافش را بیشتر بیان کند، خداوند عز و جل فرمود: «اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِیرُ الأرْضَ» برای شخم زدن زمین راهوار نشده باشد و برای کار رام نگشته باشد. «وَلاَ تَسْقِی الْحَرْثَ» و کارش بالا کشیدن دلو آب یا گرداندن دولاب نباشد و از همه این کارها برکنار بوده باشد. «مُسَلَّمَةٌ» از همه ی عیبها و هیچ عیبی در آن نباشد. «لاَّ شِیَةَ فِیهَا» به جز رنگ خود، رنگ دیگری بر آن نباشد. وقتی این اوصاف را شنیدند گفتند: ای موسی! آیا پروردگارمان به ما فرمان داده گاوی با چنین اوصافی سر ببریم؟ گفت: آری. موسی علیه السلام در ابتدا به آنها چنین نگفت؛ چرا که اگر اول بار به آنها فرمان خداوند را رسانده بود، وقتی می گفتند: از پروردگارت بخواه تا برای ما بیان کند آن چگونه گاویست و چه رنگی دارد، دیگر نیاز نبود موسی در باره گاو از خداوند سوال کند، بلکه بایست به آنها پاسخ می داد خداوند شما را به کشتن یک گاو فرمان داده است و این چنین آنها با کشتن هر حیوانی که گاو نام داشته باشد به فرمان خداوند عمل کرده بودند. چون امر بر چنین گاوی قرار گرفت آنها به جستجو پرداختند و چنین گاوی را تنها نزد جوانی از قوم بنی اسرائیل یافتند. خداوند عز و جل، محمّد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و پاکان خاندان ایشان را به خواب آن جوان آورد. ایشان به او گفتند: به درستی که تو دوستدار ما هستی و ما را از دیگران برتر دانسته ای، پس ما می خواهیم گوشه ای از پاداشت را در دنیا به تو عطا کنیم وقتی آنها خواستند گاوت را بخرند، آن را فقط به فرمان مادرت به آنها بفروش؛ زیرا خداوند عز و جل به مادرت الهام می کند چیزی از آنها بخواهد که تو و فرزندانت را بی نیاز کند. جوان خوشحال شد و آن قوم آمدند تا گاوش را بخرند. به او گفتند: گاو خود را چند می فروشی؟ گفت: دو دینار امّا اختیار آن با مادرم است. گفتند: ما او را به یک دینار راضی می کنیم. جوان از مادرش پرسید و او گفت: چهار دینار. جوان به آنها خبر داد. گفتند: دو دینار به تو می دهیم. او به مادرش خبر داد و او گفت: هشت دینار. جوان به آنها خبر داد و آنها همچنان می خواستند نصف چیزی که مادرش می گفت به او بدهند و مادرش نیز قیمت را بیشتر می کرد. تا این که قیمت را به آنجا رساند که آنها باید پوست گاوی بزرگتر را از دینار انباشته کنند و این قیمت را برای فروش گاو واجب کرد. آنها گاو را سر بریدند و تکّه ای از آن را برداشتند. آن تکّه، بیخ دم بود که آدم از آن آفریده شد و به هنگام آفرینش دوباره در قیامت، بدنش از آن تشکیل می شود. آنها آن را به جسد مرد کشته شده زدند و گفتند: خداوندا! به حق شکوه محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش این مرده را زنده کن و به سخن درآور تا از قاتل خود خبر دهد. او صحیح و سالم به پا خواست و گفت: ای پیغمبر خدا! این دو پسرعموی من به خاطر دخترعمویم به من حسودی کردند و مرا کشتند و در محلّ سکونت این قبیله انداختند تا دیه ام را از آنها بگیرند. آن گاه موسی علیه السلام آن دو مرد را گرفت و کشت. پیش از آن که مرده به پا خیزد آنها تکّه ای از گاو را به او زدند امّا زنده نشد. گفتند: ای پیغمبر خدا! پس وعده ای که از جانب خدای عز و جل به ما دادی چه شد؟ موسی علیه السلام گفت: راست گفتم، دلیل این کار به خدای عز و جل بر می گردد. خداوند به او وحی فرمود: ای موسی! من خلف وعده نمی کنم؛ امّا اینان باید پوست گاوی را از دینار پر کنند و بهای گاو آن جوان را بپردازند، آن گاه این جوان زنده می شود. آنها دارایی خود را گرد آوردند و خداوند پوست آن گاو را چنان گشاده گرداند که با پنج هزار دینار پر شد. کسانی از قوم بنی اسرائیل در حضور آن جوان جان باخته که به ضربه ی تکّه ای از گاو جان دوباره یافته بود گفتند: نمی دانیم کدام یک عجیب تر است: اینکه خداوند این مرده را زنده می کند و به سخن در می آورد یا اینکه آن جوان را به چنین مال هنگفتی ثروتمند می کند. خداوند به موسی وحی فرمود: ای موسی! به بنی اسرائیل بگو: هر کس می خواهد روزی او را در دنیا نیک سازم و در بهشت خود جایگاهش را والا گردانم و محمّد صلی الله علیه و آله را در آن جا با او هم صحبت کنم، باید کرداری همچون این جوان داشته باشد. او از موسی بن عمران ذکر محمّد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و خاندان پاک ایشان را شنیده است و بر آنها درود می فرستد و ایشان را از همه ی آفریدگان، از جنیان و انسان گرفته تا فرشتگان برتر می داند، به همین دلیل من چنین مال هنگفتی را به او رساندم تا از نعمت های نیک برخوردار شود و با هدایا و بخشش ها ارجمند گردد و دوستان خود را به نیکی بنوازد و با دارایی خود دشمنانش را سرکوب کند. آن جوان گفت: ای پیغمبر خدا! چگونه این مال را حفظ کنم و چگونه از کسانی که به خاطر آن با من دشمنی می کنند و بر من رشک می ورزند مرا در امان می داری؟ موسی علیه السلام گفت: بر سر این مال به محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش درود فرست، همان طور که پیش از به دست آوردنش به ایشان درود می فرستادی؛ زیرا همان کسی که این مال را به پاداش گفتن این سخن با باوری درست نصیب تو گرداند، خود آن را برایت حفظ می کند و بدی ها را از تو دور می گرداند. آن جوان بر ایشان درود فرستاد و از آن پس، هر کس به خاطر آن مال بر او رشک می برد و قصد تباهی آن را می کرد و هر دزدی می خواست آن را برباید و هر متجاوزی نیت آن را در سر می گذراند، خداوند عز و جل به لطفی از لطف های خود او را از آن مال دور می کرد تا خودش از ستم کردن به آن جوان صرف نظر کند و یا او را به امری ناخوشایند از آن دور می گردانید و با دردسری او را از آن باز می داشت تا از سر اجبار، چشم از آن مال بپوشاند.
وقتی موسی علیه السلام به آن جوان چنین گفت و خداوند عز و جل در پی این سخن، نگاهبان او شد، آن جوان که جان دوباره یافته بود گفت: خداوندا! همان طور که این جوان با صلوات بر محمّدصلی الله علیه و آله و خاندان پاکش و با توسل جستن به ایشان از تو درخواست کرد، من نیز به حقّ این صلوات از تو می خواهم که مرا در دنیا بر جا بگذاری تا از دخترعموی خود برخوردار شوم و دشمنان و حسودانم را خوار گردانی و در کنار او روزی نیک و پاک و بسیار به من عطا فرمایی. آن گاه خداوند به موسی علیه السلام وحی فرمود: ای موسی! برای این جوان که پس از کشته شدن دوباره جان یافت، شصت سال عمر رقم خورده بود، امّا من به خاطر درخواست و توسلش به محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش هفتاد سال دیگر به او بخشیدم. او در این صد و سی سال تندرست و استوار باشد و تنی قوی و غریزه ای پایدار داشته باشد، از حلال دنیا بهره مند می شود و بدون دوری از دخترعمویش زندگی می کند و چون اجل او و همسرش فرا رسد، هر دو را با هم می میرانم و در بهشت خود جای می دهم تا آنجا نیز در ناز و نعمت، همسر هم باشند. ای موسی! اگر این قاتل سیه بخت نیز همچون این جوان، با باوری درست به محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش توسل می جست و از من می خواست تا او را از حسادت به دور دارم و به روزی خود قانع گردانم، من که پادشاه والایم، هر آینه برایش چنین می کردم و یا اگر بعد از این کار، توبه می کرد و از من می خواست تا او را رسوا نکنم، بدون شک او را رسوا نمی کردم و هر آینه آن جماعت را از درخواست پیدا شدن قاتل منصرف می کردم و از راهی دگر، به آن جوان چنین مالی را می رساندم و یا اگر پس از رسوایی توبه می کرد و همچون این جوان به محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش توسل می جست و از من می خواست اولیای آن جوان جان باخته را آرام کنم تا از قصاص او درگذرند و سپس کار او را از خاطر مردم پاک کنم، هر آینه چنین می کردم و دیگر هیچ کس نبود که او را به خاطر کارش سرزنش کند یا کار او را به خاطر داشته باشد و از آن سخنی به میان آورد؛ امّا توسل جستن به ایشان فضیلتی است که من به هر کس بخواهم می دهم و منم خداوند دادگر و حکیم.
وقتی آنها آن گاو را سر بریدند خداوند متعال فرمود: «فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُواْ یَفْعَلُونَ» آنها به خاطر گران بهایی گاو می خواستند این کار را نکنند، امّا خیره سری، آنها را به انجام این کار واداشت و شوق متّهم کردن موسی، آنها را به انجام این کار برانگیخت. آنها نزد موسی به فریاد آمدند و گفتند: قبیله ما را تهیدست کردی و ما را به دریوزگی انداختی و ما از روی خیره سری بیش و کم، مال خود را از دست دادیم، پس دعا کن تا حق تعالی روزی ما را فراخ گرداند. موسی علیه السلام فرمود: چه بسیار دل هایتان کور است! آیا دعای آن جوان صاحب گاو را نشنیدید که خداوند متعال به خاطر آن دعا، او را ثروتمند کرد؟ یا دعای آن جوان جان باخته را که جان دوباره یافت نشنیدید که خداوند او را از عمر دراز و کامیابی و برخورداری پایدار از حواس و جسم و عقلش بهره مند ساخت؟ چرا با دعایی همچون دعای آنها خداوند را نمی خوانید و به سوی او توسلی همچون توسل آنها نمی جویید تا نیازتان را برطرف سازد و کمبودتان را جبران نماید و نداری شما را پوشش دهد؟ گفتند: خداوندا! به سوی تو پناه آوردیم و بر نیکی تو تکیه زدیم، پس به حقّ شکوه محمّد صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام بی نوایی ما را برطرف ساز و کمبودمان را جبران فرما. خداوند به موسی علیه السلام وحی فرمود: ای موسی! به آنها بگو: سرانشان به خرابه فلان قوم روند و خاک فلان نقطه را که دقیقاً آن را مشخص کرد، کمی کنار زنند و ده هزار هزار دیناری را که آنجاست بردارند تا به هر کس آن چه را در ازای بهای گاو پرداخته، بازگردانند و اوضاعشان همچون قبل شود و هر چه را زیاد آمد بین خود قسمت کنند چرا که پنج هزار هزار دینار افزون بر آن چه در این امتحان پرداخته اند بر جای می ماند تا به پاداش توسل آنها به محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان پاک او و باورشان به برتری ایشان، دارایی آنها دوچندان شود و این همان کلام خداوند متعال است که فرمود: «وَاِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا» و در این باره میانتان اختلاف افتاد و با هم به ستیزه برخاستید و گناه قتل آن مرد را به گردن یکدیگر انداخته، هر یک خود و فرزندانش را از آن به کنار دانست. «وَاللّهُ مُخْرِجٌ» آشکار می سازد «مَّا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ» در باره خبر آن قتل، و آن چه در دل پنهان کردید و می خواستید با درخواست هایتان موسی علیه السلام را به دروغگویی متهم کنید و می پنداشتید پروردگارش خواسته ی او را برآورده نمی سازد. «فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا» تکّه ای از آن گاو «کَذَلِکَ یُحْیِی اللّهُ الْمَوْتَی» در دنیا و آخرت، همان گونه که مرده ای را به دیدار مرده ای دگر زنده می گرداند. و امّا در دنیا، چون آب مرد و آب زن به هم می رسد، خداوند آن چه را در کمرها و رحم ها بی جان است زنده می گرداند و امّا در آخرت، خداوند متعال پس از دم نخست در صور و پیش از دم دوم در آن، از دریای پرآبی که در آسمان اول قرار دارد و خداوند در باره آن فرموده: «وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ» [و آن دریای سرشار (و افروخته)]#1# و آبی همچون منی مرد دارد، بارانی بر زمین فرو می فرستد، آن آب منی به جسدهای پوسیده می رسد و آن جسدها از زیر زمین بیرون می آیند و زنده می شوند. خداوند عز و جل فرمود: «وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ» دیگر نشانه های خود را به جز این نشانه ها که دلیلی است بر یگانگی او و پیامبری موسی علیه السلام، پیغمبر او، و برتری محمّد صلی الله علیه و آله سرور بندگان زن و مرد او بر تمامی آفریدگان و آشکار بودن برتری او و برتری خاندان پاکش بر همه مخلوقات خداوند «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» و بیاندیشید خدایی که کارهایش چنین شگفت انگیز است. به آفریدگان خود تنها از سر حکمت فرمان می دهد و محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان او را تنها از آن رو بر می گزیند که ایشان برترین خردمندان می باشند.#2#
2) امام رضا علیه السلام فرمود: مردی از قوم بنی اسرائیل یکی از بستگانش را به قتل رساند و او را بر سر راه بهترین قبیله بنی اسرائیل انداخت و سپس برای خونخواهی نزد آنها آمد. به موسی علیه السلام گفتند: فلان خاندان فلان کس را کشته اند، به ما بگو چه کسی او را کشته است؟#3# موسی علیه السلام فرمود: گاوی برای من بیاورید. «قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ» و اگر آنها هر گاوی را سر بریده بودند از آنها راضی می شدم ولی سخت گرفتند و خداوند هم بر آنها سخت گرفت «قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لّنَا مَا هِیَ قَالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِکْرٌ» یعنی نه کوچک باشد و نه بزرگ «عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِکَ» و اگر آنها هر گاوی را سر بریده بودند از آنها راضی می شدم ولی سخت گرفتند و خداوند هم بر آنها سخت گرفت «قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَ اِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَاِنَّا اِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ* قَالَ اِنَّهُ یَقُولُ اِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِیرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِیَةَ فِیهَا قَالُواْ الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ» آنها به دنبال چنین گاوی گشتند و آن را نزد جوانی از بنی اسرائیل یافتند. جوان گفت: گاو را تنها به قیمت پُر کردن پوستش از طلا می فروشم. آنها نزد موسی علیه السلام آمدند و این را به او گفتند، موسی علیه السلام فرمود: بخرید. آن را خریدند و آوردند، موسی علیه السلام فرمان داد تا آن را سر ببرند و دمش را به مرده بزنند. وقتی چنین کردند، جوان جان باخته زنده شد و گفت: ای رسول خدا! پسرعمویم مرا به قتل رسانده و نه کسانی که قتل مرا بر گردن آنها می اندازد. پس این گونه قاتلش را شناختند. یکی از یاران موسی علیه السلام به وی عرض کرد: این گاو داستانی دارد. موسی علیه السلام فرمود: چه داستانی؟ عرض کردند: جوانی از قوم بنی اسرائیل به پدر خود بسیار نیکی می کرد. روزی کالایی خریده بود، به نزد پدرش آمد تا بهای کالا را بگیرد، امّا پدرش خواب بود و کلیدها را زیر سرش گذاشته بود. جوان که نمی خواست او را بیدار کند، کالا را پس داد. وقتی پدرش بیدار شد، او را از آن چه گذشت باخبر ساخت. پدرش گفت: خوب کردی، به جبران سودی که به خاطر من از دست دادی این گاو را بگیر. موسی علیه السلام فرمود: بنگرید که نیکی، نیکوکار را به کجا می رساند. #4#
3) امام رضا علیه السلام فرمود: خداوند به بنی اسرائیل فرمان داد که گاوی سر ببرند، آنها به دم گاو نیاز داشتند، امّا سخت گرفتند و خداوند هم بر آنها سخت گرفت. #5#
1 - طور/ 6
2 - تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (ع)، ص 273، ح 140
3 - عیون اخبار الرضا (ع): ج 2، ص 16، ح 31
4 - تفسیر عیاشی، ج 1، ص 64، ح 57
5 - تفسیر عیاشی، ج 1، ص 65، ح 58