#شعر مهدوی
لعن گویم آن " سه بت " را چون همی -
دین حق از جور ایشان پرپر است
در رهایش از کمند ملحدان
راه اولاد " علی " روشنتر است
خاک ذل این جهان از سر فکند -
آنکه تربت از " حسینش " بر سر است
بهر جهل و بی وفایی زنان
خون دلهای " حسن " , خود مطهر است
زینت دین شد چو " زین العابدین "
چهره او از عبادت , ازهر است
علم و دین در " باقر " آمد برقرار
قلب او از مهر تابان انور است
" صادق " آل محمد ( ص ) صدق را -
بهر امت تا قیامت , رهبر است
مر چشیدن زهر تلخ نصب را
کام " کاظم " جمله حلمش برتر است
از خراسان تا به شرق کهکشان
قصر رضوان " رضا " شه اختر است
من عزب مانم ! که بر جدم " جواد "
از شرنگ زن , جگر چون اخگر است
" هادی " بمن آموخت این :
ماندن اندر کهف عزلت بهتر است
" بو محمد عسکری " درسم بداد :
مرد را غربت همی چون لشکر است
نک که " مهدی " هست غائب , مر مرا -
مردن اندر غار " یمگان " خوشتر است