عصر ظهور

موسسه مجازی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

عصر ظهور

موسسه مجازی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

نویسند و گردآورنده مطالب : محمد رضا زارع
#نشر مطالب باذکر نشانی این وبلاگ بلامانع است!
_____________________

حدیث روز:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مِنَ الْخَیْرِ مَا یُعَجَّلُ
اصول کافى جلد3 صفحه: 212 روایة:4

ترجمه :
رسول خدا (ص) فرمود: همانا خدا کارهاى خیر، زود انجام شده را دوست دارد.

__________________________
*دوستان مارا در لینک زیر حتما دنبال کنید.*

دوستانی که بنده را دنبال میکنند، در صورتی که آدرس سایتشان نیز در فهرست دنبال کنندگانمون ثبت باشه و لینک دنبال کردن هم داشته باشند دنبال خواهند شد


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

امام حسن عسگری (ع) در سن 28 سالگی و پس از شش سال امامت در هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰ هجری در شهر سامرا و به دست معتمد عباسی به شهادت رسید.

به گزارش خبرگزاری موج، در غم شهادت امامی به سوگ نشسته ایم که در سن 28 سالگی و پس از شش سال امامت در هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰ هجری در شهر سامرا و به دست معتمد عباسی به شهادت رسید.

ابومحمد حسن بن علی عسکری علیهما السّلام (۲۳۱ یا ۲۳۲ - ۲۶۰ ه.ق) یازدهمین امام شیعیان است. ایشان فرزند امام هادی علیه السلام است که در سال 232 هجری در مدینه چشم به جهان گشود و پس از شهادت پدر بزرگوارشان در سال ۲۵۴ به امامت رسیدند. 

* دوران امامت امام حسن عسگری

با شهادت امام هادی علیه السّلام در سال ۲۵۴، امام عسکری علیه السّلام به سمت امامت شیعیان اثنی عشری منصوب گردید. امام هادی (علیه السلام) در وصف فرزند خویش می فرمایند: «فرزندم ابومحمد اصیل ترین چهره ی خاندان نبوی و استوارترین حجت است. او بزرگ فرزندانم و جانشین من است و امامت و احکام آن به سوی او بازمی گردد»

سالهای امامت ایشان در شهر سامرا و غالبا تحت کنترل شدید خلفای عباسی سپری شد. به نحوی که ارتباط آن حضرت با شیعیان بسیار محدود و تنها به وسیله وکیلان خاص آن حضرت بود.

دوران امامت (دوران عمر 29 ساله امام حسن عسکری ) به سه دوره تقسیم می گردد:

  • دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت.
  • دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت.
  • دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت می باشد.

* چگونگی شهادت امام حسن عسگری

هشتم ربیع الاول، سالروز شهادت امام حسن عسکری (ع)/ امام حسن عسگری(ع) چگونه به شهادت رسید؟

معتمد در ربیع الاول سال 260 هجری قمری بوسیله یکی از نزدیکانش امام حسن عسکری(ع) را با زهر مسموم نمود. امام در اثر آن ، چند روز در بستر بیماری قرار گرفتند و در این ایام معتمد پیوسته پزشکان درباری را بر بالین امام می فرستاد تا آن زهری که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که حضرت از بیماری طبیعی رنج می برد.

از طرفی ضمن مداوای حضرت و کسب وجهه عمومی اوضاع و شرایط را زیر نظر بگیرند و رفت و آمدها را به کنترل در بیاورند اگر صحنه مشکوکی در رابطه با جانشینی و امامت پس از امام حسن(ع) دیدند آن را گزارش کنند.

مرحوم شیخ طوسی و برخی دیگر از بزرگان ، به نقل از قول اسماعیل بن علی - معروف به ابوسهل نوبختی حکایت میکنند: در آن روزهایی که امام حسن عسکری علیه السلام در بستر بیماری قرار گرفته بود که در همان مریضی هم به شهادت نائل آمد به ملاقات و دیدار حضرت رفتم پس از آن که لحظه ای در کنار بستر آن امام مظلوم با حالت غم و اندوه نشستم و به جمال مبارک حضرتش می نگریستم.

ناگاه دیدم حضرت، خادم خود را (که به نام عقید معروف و نیز سیاه چهره بود) صدا کرد و به او فرمود: ای عقید! مقداری آب به همراه داروی مصطکی - بجوشان و بگذار سرد شود. همین که آب ، جوشانیده و سرد شد، ظرف آب را خدمت امام حسن عسکری علیه السلام آورد تا بیاشامد. 

موقعی که حضرت ظرف آب را با دست های مبارک خود گرفت، لرزه و رعشه بر دست های حضرت عارض شد، به طوری که ظرف آب بر دندان های حضرت می خورد و نمی توانست بیاشامد. آب را روی زمین نهاد و به خادم خویش فرمود: ای عقید! داخل آن اتاق برو، آن جا کودکی خردسالی را می بینی که در حال سجده و عبادت می باشد، بگو نزد من بیاید. خادمِ حضرت گفت : چون داخل اتاقی که امام علیه السلام اشاره نمود، رفتم کودکی را در حال سجده مشاهده کردم که انگشت سبّابه خود را به سوی آسمان بلند نموده است، بر او سلام کردم، آن حضرت نماز و سجده را مختصر کرد. پس از پایان نماز عرض کردم که آقای من می‌ فرماید شما نزد او بروید.

در همین لحظه ، کنیزی صقیل نام نزد آن فرزند عزیز آمد و دست کودک را گرفت و پیش پدرش برد ابوسهل نوبختی گوید: هنگامی که کودک که بسیار زیبا و همچون ماه نورانی بود موی سرش به هم پیچیده و مجعد است و ما بین دندان هایش گشاده است.

نزد پدر آمد، سلام کرد و همین که چشم پدر به فرزند خود افتاد، گریست و به او فرمود: ای سید اهل‌بیت خود مرا آب بده، همانا من به سوی پروردگار خویش می‌ روم. آن کودک قدح آب جوشانیده را به دست خویش گرفت و بر دهان پدر گذاشت و او را سیراب کرد. 

آنگاه فرمود: مرا آماده کنید که می‌ خواهم نماز بخوانم، پس آن کودک حوله ای را که در کنار پدر بود، روی دامان امام علیه السلام انداخت و سپس پدرش را وضوء داد و چون حضرت ابومحمّد، امام عسکری علیه السلام نماز را با آن حال مریضی انجام داد، روی به فرزند کرد و فرمود: پسرم بشارت باد تو را که تویی مهدی و حجّت خدا بر روی زمین و تویی پسر من و منم پدر تو و تویی (م ح م د) بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن ابیطالب و پدر توست رسول‌خداص و تویی خاتم ائمه طاهرین و نام تو همنام رسول خدا است و این عهدی است به من از پدرم و پدران طاهرین تو صلّی الله علی اهل البیت ربّنا، انّه حمیدٌ مجید و در همان هنگام به شهادت رسید.

بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری (ع) هاله‌ اى از غم و بهت‌ زدگى فضاى سامرا را فرا گرفت و از هر سوی صدای ناله و گریه برخاست. مردم آماده سوگواری و تشییع جنازه آن حضرت شدند.

پس از آنکه امام چشم از جهان فرو مى‌ بندد، معتمد دستور مى‌ دهد خانه او را بازرسى کنند و کنیزانش را زیر نظر بگیرند. او نمى‌ دانست‌ خداوند خود رساننده فرمان و کار خویش است و امام منتظر بیشتر از پنج‌ سال است که به دنیا آمده و از دید جاسوسان مخفى شده است و برگزیدگان‌ شیعه با وى بیعت کرده‌ اند.

احمد بن عبید الله در روایتى این صحنه را چنین وصف کرده است:

وقتى امام عسکرى علیه السّلام رحلت کرد، صداى شیون و فریاد همه جا را فرا گرفت. مردم فریاد مى‌زدند: ابن الرضا رحلت کرد. آنگاه براى تدفین آماده شدند، بازار به حال تعطیل درآمد. پدر من (وزیر معتمد عباسى)، بنى هاشم، شخصیتهاى نظامى و قضایى و منشیان و مردم به سوى جنازه هجوم آوردند، آن روز در سامرا قیامتى برپا بود.

امام حسن عسکرى ‌علیه السلام در آخرین وصیت خود بر دو بینش بسیار مهم تأکید کردند:

  • تأکید بر شناخت غیبت و گرفتن بیعت براى ولى اللَّه اعظم ‌امام منتظر (عج). 
  • تحکیم شالوده‌ هاى مرجعیت دینى.

آن حضرت را در همان اقامتگاه شریفش در شهر سامراء، در کنار مزار پدر بزرگوارش، به خاک سپردند که تا امروز نیز زیارتگاه مسلمانان‌ است. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۱:۴۵
محمدرضا زارع

جنگ احد و شهادت حضرت حمزه (3 ق)

بزرگ نمایی کوچک نمایی
«غزوه احد»
سال سوم هجرت از نظر حوادث چشم گیر، دست کمی از سال دوم ندارد. اگر در سال دوم هجرت غزوه«بدر» رخ داد ، در سال سوم نیز غزوهٔ احد اتفاق افتاد که هر دو از «غزوات» بزرگ اسلام به شمار می روند. «احد» تنها غزوه سال سوم نیست، بلکه غزوه های دیگری مانند «بحران» و «حمراء الاسد» به ضمیمهٔ یک رشته سَریّه ها در این سال رخ داده است.
«حرکت ارتش قریش»
ارتش قریش حرکت کرد و پس ازطی مسافتی، به نقطه ای به نام «ابواء» رسید که مادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم «آمنه» در آن جا دفن شده است. جوانان سبک سر قریش اصرار ورزیدند که قبر مادر پیامبر را بشکافند و جسد او را بیرون بیاورند، ولی دور اندیشان آن ها، این عمل راسخت تقبیح کردند و افزودند که ممکن است این کارها بعدها مرسوم شود و دشمنان ما از«بنی بکر» و «بنی خزاعه» قبر مردگان ما را بشکافند.
پیامبر، شب پنج شنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت، برای کسب خبر«انس» و «مونس» فرزندان «فضاله» را بیرون مدینه فرستاد تا او را از اخبار قریش آگاه سازند. آن دو نفر خبر آوردند که سپاه قریش نزدیک مدینه است و مرکب های خود را برای چرا در کشتزارهای مدینه رها کرده اند. «حباب بن منذر» خبر آورد که پیشروان سپاه قریش به مدینه نزدیک شده اند. عصر پنج شنبه ، پیش روی بیشتر سپاه قریش به سوی مدینه و استقرار آنان در دامنه کوه احد تایید شد. مسلمانان بیم آن داشتند که قریش با حملهٔ شبانه آسیبی به پیامبر برسانند از این رو سران اوس و خزرج، شب را با اسلحه در مسجد به سر می بردند و خانهٔ پیامبر و دروازه های شهر را نگهبانی می کردند تا روز روشن فرا رسد و تکلیف آنان از نظر تاکتیک جنگی معین شود.
«منطقه احد»
درهٔ طولانی و بزرگی که راه بازرگانی شام را به یمن وصل می کرد «وادی القری» نامیده می شد. در هر نقطه ای که امکانات زندگی وجود داشت، قبایل مختلفی از عرب و یهود در آن سکنا می گزیدند. از این نظر در طول این دره، دهکده هایی پدید آمده بود که اطرافشان با سنگ هایی محصور شده بود. مرکز این دهکده ها «یثرب» بود که بعداً «مدینة الرسول» نامیده شد.
هر کس که وارد مدینه می شد، به ناچار باید از طرف جنوب وارد آن می گردید ولی چون این منطقه سنگلاخی بود، نقل و انتقال ارتش در آن به زحمت صورت می گرفت. ارتش قریش هنگامی که به نزدیکی «مدینه» رسید راه خود را کج کرد و در شمال مدینه در «وادی عقیق» در دامنه کوه احد مستقر شد. این منطقه بر اثر نبودن نخلستان و هموار بودن زمین برای هر گونه فعالیت های نظامی آماده بود. مدینه از این سمت بیشتر آسیب پذیر بود زیرا موانع طبیعی در این نقطه کمتر به چشم می خورد.
نیروهای قریش، عصر روز پنج شنبه، پنجم شوال سال سوم هجری در دامنه کوه احد پیاده شدند. پیامبر همان روز و شب جمعه را در مدینه ماند و روز جمعه شورای نظامی تشکیل داد و در مورد شکل دفاع،‌از افسران و دور اندیشان نظر خواست.
پیامبر از مدینه بیرون می رود
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم نماز جمعه را خواند و با لشگری که بالغ بر هزار نفر بود مدینه را به قصد احد ترک گفت، افرادی را که کم سن بودند مانند: اسامه ، زید بن حارثه و عبدالله عمر را برای شرکت در جنگ نپذیرفت ولی دو نوجوان به نامهای «سمره» و «رافع» با اینکه سن شان از پانزده بالا نبود در این دفاع شرکت کردند زیرا در تیراندازی مهارت داشتند
«صف آرایی دو لشگر»
بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت نیروهای اسلام در برابر نیروی مهاجم و متجاوز قریش صف آرایی کردند. ارتش توحید نقطه ای را اردوگاه قرار داد که از پشت سر به یک مانع و حافظ طبیعی ، یعنی کوه احد محدود می شد و در وسط کوه شکاف و بریدگی خاصی بود که احتمال می رفت دشمن کوه احد را دور زند و از وسط آن شکاف در پشت اردوگاه اسلام ظاهر گردد و از عقب جبهه به مسلمانان حمله کند. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برای دفع این خطر دو دسته تیرانداز را روی تپه ای مستقر ساخت و به فرمانده آنها چنین فرمود:«شما با پرتاب کردن تیر دشمن رابرانید و نگذارید از پشت سر وارد جبهه شده و ما را غافل گیر سازند ما در نبرد خواه غالب باشیم یا مغلوب، شما این نقطه را خالی مگذارید».
 دستور مؤکد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تیراندازان که مطلقاً از جای خود حرکت نکنند، حاکی از اطلاع کامل او از اصول نظامی بود .
صف آرایی دشمن
ابوسفیان ارتش خود را سه قسمت کرد. پیاده نظام زره پوش را در وسط قرار داد. گروهی را به فرماندهی «خالد ابن ولید» برای سمت راست و دسته ای دیگر را به فرماندهی «عکرمه» برای سمت چپ معین کرد.
«شکست پس پیروزی»
در این جنگ پیروزی در ابتدا از آن مسلمانان بود ولی مقداری که به تعقیب دشمن رفتند و میدان خالی شد بازگشتند و مشغول جمع غنایم شدند و اکثر نگهبانان مخالفت دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را فرمودند و محل نگهبانی خود را رها کردند .
خالد بن ولید که از سردسته های کفار در این جنگ بود از همان قسمت با کفار حمله کردند . تعداد اندکی از نگهبانان دره که نرفته بودند شهید شدند و کفار از پشت سر به مسلمانان حمله کردند فراریان کفار هم تا این وضع را دیدند بازگشتند و حمله به مسلمین شدت گرفت. جراحتهای فراوانی بر بدن مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسید و شیطان فریاد برآورد که محمد کشته شده است . مسلمانان باشیندن این ندا فرار کردند و فقط چند نفری از وجود مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کردند.
«فداکاری های امیرالمؤمنین علیه السلام در احد»
دراین روز بر اثر فداکاری ها و شجاعت هایی که امیرالمؤمینن علیه السلام در دفاع از وجود شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حفاظت از آن حضرت نشان داد جراحات زیادی بر بدن مبارکش رسید و تمام کشته شدگان کفار به دست امیر المؤمنین علیه السلام بود . امام صادق علیه السلام می فرماید: «اصحاب پرچم در روز احد در لشگر کفار نه نفر بودند که امیر المؤمنین علیه السلام همه آنها را کشت» این در حالی بود که دیگران فرار کرده بودند.
امام صادق علیه السلام می فرماید: در جنگ احد امیرالمؤمنین علیه السلام در حال دفاع از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودند و دیگر اصحاب فرار می کردند . آن حضرت هم چون شیر غضبناک از قفای گریخته گان رفت و اول به عمربن خطاب رسید که به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عده ای دیگر به سرعت فرار می کردند حضرت فریاد برآورد: «ای جماع بیعت شکستید و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تنها گذاشتید و به سوی جهنم می گریزید ؟!»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم د راین جنگ به امیر المؤمین علی علیه السلام فرمود: «یا علی آیا می شنوی که از آسمان ترا مدح می کنند. یکی از ملائکه به نام رضوان می گوید: لاسیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید از خوشحالی گریستم و خداوند سبحان را بر این نعمت حمد کردم».
ابوبکر و عمر در جنگ احد
عمر بن خطاب مى گوید: در احد با پیامبر (صلى الله علیه و آله ) بیعت کرده بودیم بر اینکه کسى فرار نکند، و هر کس از ما که فرار کند ضال و گمراه است ، و هر کس از ما کشته شود شهید است
احمد بن حنبل مى گوید: ابوبکر و عمر در این جنگ فرار کردند. هنگامى که امیر المؤ منین (علیه السلام ) در تعقیب فرارى ها بود، عمر در حالى که اشک چشمانش را پاک مى کرد بر گشت و به امیر المؤ منین (علیه السلام ) عرض ‍ کرد: مرا ببخشید!! امیر المؤ منین (علیه السلام ) فرمود: ((آیا تو نبودى که صدا زدى : محمد کشته شده است ، به دین قبلى خود برگردید))؟!! عمر گفت : این کلام را ابوبکر گفته است ! در اینجا بود که این آیه نازل شد: ان الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان انما استزلهم الشیطان
امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید: در جنگ احد امیر المؤ منین (علیه السلام ) در حال دفاع از پیامبر (صلى الله علیه و آله ) بودند، و دیگر اصحاب فرار مى کردند. آن حضرت همچون شیر غضبناک از قفاى گریختگان رفت و اول به عمر بن خطاب رسید که به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عده اى دیگر به سرعت فرار مى کردند. حضرت فریاد بر آورد:اى جماعت ، بیعت شکستید و پیامبر (صلى الله علیه و آله ) را تنها گذاشتید و به سوى جهنم مى گریزید؟
عمر بن خطاب مى گوید: على را دیدم با شمشیر پهنى که مرگ از آن مى چکید و چشمهایش از خشم مانند دو قدح خون بود، یا مانند دو کاسه روغنى که آتش در او افروخته باشند مى درخشید، و فهمیدم که اگر به ما برسد به یک حمله ما را خواهد کشت . این بود که جلو رفتم و عرض کردم : ((یا ابا الحسن ، تو را به خدا سوگند مى دهم که دست از ما بردارى ، که عرب را عادت است که گاهى مى گریزد و گاهى حمله مى کندم زمانى که حمله مى کند تلافى گریختن را مى نماید)). پس آن حضرت ما را رها کرد؛ و به خدا قسم چنان ترسى از آن حضرت در دل من افتاد که تاکنون از دلم خارج نشده است
در این جنگ بر بدن مبارک امیر المؤ منین (علیه السلام ) هنگام حمایت از پیامبر (صلى الله علیه و آله ) 90 جراحت بر صورت ، سر، سینه ، شکم ، دست و پاى مبارک رسید. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ((یا محمد، به خدا قسم این عمل على بن ابى طالب ، مواسات است )). پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((این بدان جهت است که من از اویم و او از من است . جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو بزرگوارم
بانویى به نام نسیبه در جنگ احد
در این روز یکى از کسانى که جانفشانى کرد و فرار نکرد، بلکه مانع از فرار دیگران نیز شد، بانویى به نام نسیبه دختر کعب بن مازنیه بود و به او ام عماره مى گفتند. او با شوهر و دو پسر خود در جنگ احد شرکت داشتند. نسیبه مسک آبى به دوش داشت و سقایت لشکر اسلام را مى نمود. هنگامى که موقعیت را چنان دید که مسلمین در حال فرار هستند، مشک را به کنارى انداخت و خود را پیش روى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) سپر کرد، به گونه اى که جراحات زیادى بر او وارد شد، که مداواى یکى از آنها تا یک سال بعد ادامه داشت .
این زن فداکار دست به شمشیر برد، و چنان ضربه اى بر ابن حمیه که قصد کشتن پیامبر (صلى الله علیه و آله ) را داشت زد که او فرار کرد. عبد الله فرزند نسیبه خواست فرار کند که مانع او شد و او را تشویق به جنگ و دفاع پیامبر (صلى الله علیه و آله ) نمود و او قبول کرد. پیامبر (صلى الله علیه و آله ) به نسیبه فرمود: بارک الله علیک یا نسیبه . در این حال پیامبر (صلى الله علیه و آله ) دید یکى از مهاجرین فرار مى کند در حالیکه سپرش را به پشتش ‍ بسته است . آن حضرت فرمودند: ((اى صاحب سپر، سپرت را بیانداز و خودت به جهنم برو)). سپس آن حضرت به نسیبه فرمود: ((سپر او را بردار)). او آن را برداشت و مشغول جنگ با مشرکین شد. در این هنگام حضرت فرمود: ((مقام نسیبه از مقام فلان و فلان افضل است ، چه اینکه فرار کردند
«شهادت حضرت حمزه علیه السلام»
در این روز جناب حمزة بن عبدالمطلب عموی پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به شهادت رسید.
آن حضرت مردی شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست «وحشی» و به دستور «هند» همسر ابوسفیان کشته شد. هند به خاطر کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر «آمنه» مادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را داشت، ولی کفار قریش از ترس نبش قبر امواتشان مانع شدند. این بود که با وعده هایی به وحشی پیشنهاد کرد که یکی از سه نفر (پیامبر، علی و حمزه) برای گرفتن انتقام از پای درآورد . وحشی در پاسخ گفت من هرگز به محمد نمی توانم دسترسی پیدا کنم زیرا یاران او از همه کس به او نزدیکترند. علی علیه السلام نیز در میدان نبرد فوق العاده بیدار است ، ولی خشم و غضب حمزه در جنگ به قدری زیاد است که در موقع نبرد متوجه اطراف خود نمی شود . شاید بتوانم او را از طریق حیله و اغفال از پای درآورم .
او در میدان جنگ با نیزه ای برسینه و یا شکم مبارک آن حضرت زد و آن حضرت را شهید کرد وقتی خبر به «هند» دادند آن خبیث دستور داد سینه آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک آن حضرت را بیرون آورد . وقتی خواست به جگر حمزه علیه السلام دندان بزند دندانهای نحسش کارگر نشد. پیامبر هنگامی که عمویش را با آن وضع دید گریست و عبای مبارک خود را روی او انداخت.
پایان جنگ
آتش جنگ خاموش شد و طرفین از یکدیگر فاصله گرفتند . مسلمانان بیش از سه برابر قریش کشته داده بودند و می بایست هر چه زودتر اجساد عزیزان خود را به خاک بسپارند .
زنان قریش پیش از آنکه مسلمانان به دفن کشته گان برسند دست به جنایت بزرگی زده بودند آنها برای گرفتن انتقام بیشتر، اعضا و گوش و بینی مسلمانانی که شهید شده بودند بریدند و گردنبند و گوشواره ساختند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع: جعفر سبحانی، فروغ ابدیت؛  عبدالحسین نیشابوری،تقویم شیعه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۰
محمدرضا زارع